نهــ( دره ابراهیم )ــاوند

هیئت حضرت اباالفضل علیه السلام

نهــ( دره ابراهیم )ــاوند

هیئت حضرت اباالفضل علیه السلام

مشخصات بلاگ
نهــ( دره ابراهیم )ــاوند

خواستیم از اتفاقات فرهنگی روستا ، همدیگر را مطلع کنیم .
خواستیم مکانی باشیم برای تداوم ارتباط آنان که از روستا مهاجرت کرده اند ولی هنوز دل در هوای وطن دارند.
خواستیم فضایی را ایجاد کنیم برای همفکری در راستای پیشرفت روستا
---------------------------------------
شماره حساب 5150503503 بانک ملت
به نام هیئت حضرت ابوالفضل العباس(ع) جهت دریافت کمکهای مالی .

آشنایی با روستا به «درباره روستا» مراجعه کنید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

نهاوند/شاعر رحیم جلالوند

ز شهر نهاوند چو گویم سخن / از آن شهر زیبای خوب کهن

ز قدمت و تاریخ که از مادها / از آن جنگجویان فریادها


ز هر امپراطور ساسانیان/ که از یزدگرد است نام ونشان

ز فرهنگ و از علم در آن دیار / به جا مانده است ز هر شهر یار


نگهدار اسلام از آئین آن / نترسند ز گردن کشان در جهان

ولایت مدارند و با قلب پاک / همه جان نثارند بر آب و خاک


ز کو ه ونباتات آن سرزمین / چنان است که گویا بهشت برین

سرابش زبان زد بود در جهان / ز گاماسیاب است تا از گیان


هوایش مناسب هم چون گل است / درختان زیبا چون سنبل است

ز باغات بسیار آن سرزمین / نهاوند را کرده عرش برین


گر از دانش و علم بگویم سخن / بخوانید تاریخ این انجمن

ز دانش پژوهان در این دیار / ز مردان با علم در روزگار


علی اکبر آن مرد عرفان و دین / از آشیخ محمد که او بی قرین

از آن عالمانی که در باستان / حکایت نمودند در داستان


شهید حیدری مرد روشن روان/ برومند و دانا و هم کاردان

گروه ابوذر آن مردان پاک / که جان داده در راه این آب و خاک


خروشید آنها تبرها به دست / بت شاه را با تبر چون شکست

بیاد از همان مردم قهرمان / زدند بر دهان سران در جهان


نهاوند از آن روز شد بت شکن / که طاغوت را با تبر در فکن

رحیم است از خطه‌ی این دیار / نگهدارتان باد پروردگار


تقدیم به امامزاده ابراهیم علیه السلام

 

ای امام زاده ابراهیم سلام

ای غریب دره ابراهیم سلام

 

ای امید این دل بشکسته ام

ای تسلیّ روان خسته ام

 

ای حکایت ها ز عمرم تا کنون

ای تو هم چون یوسف گم گشته ام

 

مادر و بابم تو را خدمت گزار

روز و شب بودن ز بهرت بی قرار

 

در کنار مرقد تو خفته اند

از کرامت کن تو بر آن ها نثار

 

گرچه من دورم تو در قلب منی

آن چنان نوری به قلبم افکنی

 

من تو را از دور زیارت می کنم

بر تو و جدت عبادت می کنم

 

روز و شب در فکر و در جان منی

گوییا دائم تو در خان منی

 

کی رَوی تو ای امام از یاد من

ای همه جود و هم بنیاد من

 

از تو دارم حرف های گفتنی

از همان آن رازهای خفتنی

 

پور موسی هر چه دارم از شما

از تو و جدت علی و آن هما

 

من ثنا خوان بر در درگاه تو

روز و شب بودم در آن خرگاه تو

 

درسهایی که به من آموختی

نور حق اندر دلم افروختی

 

هر کجا بینم چراغت روشن است

آن زمین از بهر من هم گلشن است

 

می نشینم تا تماشایت کنم

کی روا باشد که حاشایت کنم

 

اشک می ریزم ز داغ دوریت

من فدای غربت و رنجوریت

 

تو مرا از لطف سامانی بُدی

این تن بی روح را جانی بُدی

 

روز و شب لحظه شماری می کنم

از برایت بی قراری می کنم

 

ای دوای درد و درمان رحیم

از تو سالم جسم و هم جان رحیم

 

هر چه دارم از تو دارم ای امام

کار من اکنون بُود نیمه تمام

 

تو مرا از لطف خود یاری بُدی

بر من شوریده سامانی بُدی

 

تا ابد من حلقه در گوش توأم

در عزایت من سیه پوش توأم

 

روز و شب در فکر تو باشد رحیم

دائما بر ذکر تو باشد رحیم