نهاوند/شاعر رحیم جلالوند
ز شهر نهاوند چو گویم سخن / از آن شهر زیبای خوب کهن
ز قدمت و تاریخ که از مادها / از آن جنگجویان فریادها
ز هر امپراطور ساسانیان/ که از یزدگرد است نام ونشان
ز فرهنگ و از علم در آن دیار / به جا مانده است ز هر شهر یار
نگهدار اسلام از آئین آن / نترسند ز گردن کشان در جهان
ولایت مدارند و با قلب پاک / همه جان نثارند بر آب و خاک
ز کو ه ونباتات آن سرزمین / چنان است که گویا بهشت برین
سرابش زبان زد بود در جهان / ز گاماسیاب است تا از گیان
هوایش مناسب هم چون گل است / درختان زیبا چون سنبل است
ز باغات بسیار آن سرزمین / نهاوند را کرده عرش برین
گر از دانش و علم بگویم سخن / بخوانید تاریخ این انجمن
ز دانش پژوهان در این دیار / ز مردان با علم در روزگار
علی اکبر آن مرد عرفان و دین / از آشیخ محمد که او بی قرین
از آن عالمانی که در باستان / حکایت نمودند در داستان
شهید حیدری مرد روشن روان/ برومند و دانا و هم کاردان
گروه ابوذر آن مردان پاک / که جان داده در راه این آب و خاک
خروشید آنها تبرها به دست / بت شاه را با تبر چون شکست
بیاد از همان مردم قهرمان / زدند بر دهان سران در جهان
نهاوند از آن روز شد بت شکن / که طاغوت را با تبر در فکن
رحیم است از خطهی این دیار / نگهدارتان باد پروردگار